تاريخ: شنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۶ ساعت :21:26
امروزكهبرگشتمخانهدستمرفتبياختياررويزنگ.
اما
اماصدايدويدنينيامد
صداي"من،مندررابازميكنم"شنيدهنشد.
لامپراكهزدمونگاهيانداختمبهخانه،ديدمهمهجامرتباست
شعرحسنيكهميگفت:
"كيفوكتابشيهطرف
رختولباسشيهطرف"
رانميشدخواند.
خبرينبودازدنيايبهمريختهاسباببازيها.
ديگرنشد به ناگهان عروسكي به زير دست و پا!
همهچيزمرتب.
همهچيزسرجا.
حسعجيبياست!
سكوتمحض!
تنهاصداياينلحضههاصدايآشنايچكهكردنشيرآشپزخانهاست.
باورمنشدتنهايمزيرسقفاينخانه.
انگارساعتها،روزهاوشايدهمهفتههاستكهتنهاشدهام.
تنهايي،سكوتوخانهيمرتبراطاقتنياوردم.
حالمدگرگونشد
دوبارهرفتمبيرون.
(٢٥آذر٩٦)
برچسب : نویسنده : bjn239 بازدید : 35